عاقبت
آزاد
يك روز هارون الرشيد و بهلول به حمام رفتند. در ضمن شستشو هارون از بهلولپرسيد:اگر من برده بودم تو به چه قيمتي حاضر ميشدي مرا بخري ؟ بهلول فكريكرد و پاسخ داد:10دينار!!!!
هارون داد زد:چه مي گويي مردك ديوانه!!!!!قيمت لنگي بر كمر بسته ام از10 دينار بيش تر است!! بهلول خنديد و گفت:منظور من هم قيمت لنگ توست و گرنه خودت 1 دينار هم ارزش نداري!!!! ![]()
لیال بی متال
به بهلول گفتند : دیوانه ها را بشمار ، گفت :شمردن آنها مشکل است . پس عقلا را می شمارم
خواجه ای دستور داده بود تا برایش مقبره ای با شکوه بسازند روزی برای سرکشی به آنجا رفت از بنا پرسید : تکمیل این مقبره دیگر به چه چیزی احتیاج دارد ؟ بنا گفت :فقط وجود شریف شما را کم دارد .
مردی اذان می گفت و می دوید پرسیدند: چرا می دوی ؟ گفت می خواهم بدانم صدای اذانم تا به کجا می رسد . درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید. وبلاگ من مو ضوع خاصی ندارد ضمن تشکر از دیدار شما عزیز میهمان امیدوارم مطالب وبلاگ مورد توجه و استفاده شما قرار بگیرد و از بیان نظرات خود در راستای بهبود آن دریغ نفرمائید. آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |