عاقبت
آزاد
قاضی از دزد می پرسه : برای چه همیشه از دیوار مردم بالا می روی ؟ دزد جواب می دهد: چه می دونم به این مردم بگو چرا در خانه هایشان همیشه بسته است ؟!!!!
قاضی از دزد می پرسه : آیا وقتی جیب این آقا رو می زدی هیچ نمی ترسیدی ؟ جیب بر گفت :چرا. آقای قاضی خیلی می ترسیدم و مرتب با خودم می گفتم نکنه چیزی توو جیبش نباشه! می گویند :توی یک اداره کارمندی فوت کرده بود یکی دیگر از کارمندان بلافاصله به رئیس اداره مراجعه کرد و گفت قربان اجازه می دهید فلان دوست من جای متوفی را اشغال کند ؟ رئیس گفت :این موضوع به خود او مربوط است و اینکه آیا تابوت و قبر به اندازه قامت او هست یا نه؟!!!!! روزی لویی شانزدهم در محوطه ي کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟ سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم! و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند! دوستی می گفت به ما تو بچگی دروغ می گفتند که : دردها را بزرگ که بشوید فراموش می کنید .درست این است ....که زندگی آنقدر درد دارد که با آمدن درد نو درد های کهنه فراموش می شود. خوب شما چه فکر می کنید؟
آیا باران عطر و رایحه دارد ؟ به گزارش ایسنا، محققان میگویند: به دنبال بارش باران، چندین رایحه مختلف در فضا پخش میشود که برای ما خوشایند و مطبوع هستند. یکی از این رایحهها «پتریکور» نام دارد که به دنبال بارش باران و پس از یک دوره خشکی در هوا منتشر میشود. آیا تا به حال با خود فکر کردهاید که چرا بوی طراوت و رایحه دلانگیز باران، انسان را شاد و سرمست میکند و چه عاملی باعث میشود که باران بوی خوشایندی داشته باشد؟ واژه «پتریکور» در سال 1964 میلادی توسط دو دانشمند استرالیایی که بر روی رایحه هوای مرطوب تحقیق میکردند، ابداع شد. این رایحه در حقیقت از یک جفت واکنش شیمیایی نشأت میگیرد. در واکنش نخست، برخی از گیاهان در دوره خشکی هوا اقدام به ذخیره روغنهای خاصی میکنند که در هنگام بارش باران این روغنها در هوا آزاد میشوند. دومین واکنشی که منجر به شکلگیری پتریکور میشود، هنگامی رخ میدهد که مواد شیمیایی تولید شده توسط باکتری «آکتینوومیسیت» که یک باکتری خاکزی است، آزاد میشوند. این ترکیبات معطر و بو دار پس از برخورد قطرات باران به زمین، رایحه پتریکور را منتشر میکنند. به گزارش ایسنا به نقل از لایوساینس، رایحه دیگری که در هنگام بارش باران به مشام میرسد با «اوزون» ارتباط دارد. در هنگام رگبار، رعد و برق در واقع مولکولهای اکسیژن و نیتروژن را از هم شکافته و این مولکولها پس از ترکیب دوباره به شکل مولکولهای اکسید نیتریک درمیآیند و این ترکیب ضمن انجام واکنش با سایر مواد شیمیایی در جو، بویی شبیه به بوی ملایم کلر ایجاد میکند. در نتیجه وقتی فردی میگوید بوی آمدن باران را حس میکند این بدین معناست که بادهای حاصل از بارانهای نزدیک، اوزون ابرها را همراه با خود به مشام آن فرد میرسانند در جایی مناجاتی دیدم که نوشته بود گوینده اش کورش کبیر است هرکه گفته است خدایش بیامزرد که بسیار زیبا تقاضایی است با خود گفتم شاید مهمانان وبلاگ عاقبت هم از آن خوششان بیاید و لحظه ای با خدایشان زمزمه کنند. خدایا ، آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم . . .
خبر بر گرفته از پرشین وی
پیراهنی فریبنده که از به هم پیوستن 1500 برگه جدائی 3000 زن و مرد تشکیل شده است .طراح این لباس می گوید می خواسته با این کار دلیل این هم طلاق یعنی عجله را به مردم و خصوص جوانان گوشزد کند اما به راستی آیا عجله به واقع دلیل همه این طلاق ها است ؟؟؟!! "دمي بارتز" يک دختر مدرسه اي اسکاتلندي است که در رشته هنر تحصيل ميکند، او به عنوان پروژه يکي از درسهايش در اقدامي جالب با برگه هاي مدارک طلاق زوجهاي مختلف يک لباس عروس بسيار زيبا طراحي و تهيه کرده است که باعث شد او خيلي زود در دنياي مجازي به شهرت جهاني برسد.
نقل شده :فرعون؛ پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. تا اينكه روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد او همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ دید که شیطان وارد شد پس بدون مطلي گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ بعد از آن شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
تفاوت اون هم یک تفاوت کوچولو و کم اهمیت
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:تفاوت, :: 6 PM :: نويسنده : محمد منصور
راستش از دروغگوئی و بی صداقتی که یه جایی دیدم رنجیده خاطر شدم برا اطمینان قلب و تسکین خودم سری به احادیث زدم یکی دو مورد رو برا شما عزیزان میهمان و البته نیز خودم به عنوان هدیه عید سال 92 گذاشتم:
امام صادق می فرماید: لا تَغتَرّوا بِصَلاتِهِم وَلا بِصيامِهِم، فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَما لَهِجَ بِالصَّلاةِ وَالصَّومِ حَتّى لَو تَرَكَهُ استَوحَشَ ، وَلكِنِ اختَبِروهُم عِندَ صِدقِ الحَديثِ وأداءُ الأمانَةِ؛ كافى، ج2، ص104، ح 2
امام على (ع) :
اِذا اَحَبَّ اللّهُ عَبْدا اَلْهَمَهُ الصِّدْقَ؛ هرگاه خداوند بندهاى را دوست بدارد، راستگويى را به او الهام مىنمايد غررالحكم، ج 3، ص 161، ح 410
امام سجاد (ع) :
خَيْرُ مَفاتيحِ الاُمورِ الصِّدقُ وَ خَيْرُ خَواتيمِهَا الْوَفاءُ؛ بهترين شروع كارها صداقت و راستگويى و بهترين پايان آنها وفا است. جمعه 23 فروردين 1392برچسب:صداقت,امام علی (ع),امام سجاد(ع),امام صادق (ع),وفا,راستگوئی,, :: 11 AM :: نويسنده : محمد منصور
( قند ) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . . دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید !
در ضرب المثل های ایرانی مثلی هست که میگه طرف از آب هم کره می گیره یعنی همه جا میشه حتی به ظاهر از بی فایده ترین و کم ارزشترین چیزها و در بدترین حالت ها نتایجی سودمند برداشت کرد حالا بماند که کره از آب گرفته خوردنی هست یا نه ؟!!! به هر حال چند روز پیش داستانی رو تو یه وبلاگی خوندم که متاسفانه اسم و آدرسش رو گم کردم به هر حال ازش متشکرم بظرم جالب اومد دیدم بد نیست شما هم بشنوید و داستان از این قرار بوده است که : فردی بنام چاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ می خره به قیمت 100 دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.» چاک جواب داد: «ایرادی نداره. پس پولم رو پس بده.» امام صادق (ع) می فرماید : با یکدیگر مصافحه کنید ، زیرا مصافحه کینه را می برد.
اصول کافی ج - 3 ص 264 شعری که بصورت عمودی و افقی به یک صورت خوانده می شود
از چهره افروخته گل را مشکن افروخته رخ مرو تو دگر به چمن گل را تو دگر مکن خجل ای مه من مشکن به چمن ای مه من قدر سخن
« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»
در سرزمین ایران پیوسته قبل از فرا رسیدن نوروز روزی را که معمولا آخرین پنجشنبه سال است به عنوان روزابراز عشق و تجدید یاد و دیدار مزار عزیزان از دست رفته می دانند تا به نوعی آنان را نیز در شادی و سرور آغاز سالی نو شریک و سهیم نمایند و این آیین و رسم پسندیده حتی در ایران پیش از اسلام و نزد پیروان زردشت نیز تحت عنوان عید اموات در ایامی مقارن نوروز گرامی می دارندو در برخی مناطق کشور امروزه نیز آخرین پنج شنبه را عید مردگان می نامند.و چه زیبا سروده است زنده یاد قیصر امین پور: حرفهای ما هنوز ناتمام .... عجب رسمیه رسم زمونه قصه ی برگ و باد خزونه میرن آدما ازونا فقط خاطرهاشون بجا می مونه چی شد اون خونه ؟ آدماش کجان ؟ بوته ی یاس باباجون هنوز گوشه ی باغچه توی گلدونه عطرش پیچیده تا هفت تا خونه خودش کجاهاست ؟ خدا می دونه گوشه ای از شعر رسول نجفیان به یاد همه آنانی که امروز در میان ما نیستند روحشان شاد پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:عید اموات ,پدر,رسم زمونه,قیصر امین پور,رسول نجفیان, :: 1 PM :: نويسنده : محمد منصور در جائی می خواندم که: تفاوت تعریف ( یک دقیقه ) از زبان و نگاه کسی که پشت در توالت منتظر ایستاده با کسی که داخل توالت نشسته است نشان می دهد که زمان تعریف واحدی ندارد. اینطور نیست؟
1.روزي مرد کوري روي پلههاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده مي شد:
فراموش نکنیم قطاری که از ریل خارج شده است شاید آزاد شده باشد اما راه به جایی نخواهد برد و به مقصد نمی رسد.
راستی می دانید تاریک ترین ساعات شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است . پس همیشه امیدوار باشیم
مسخره کردن دیگران یکی از گناهان کبیره است و جزء حق الناس محسوب می شود زیرا مسخره کننده مستقیماً فرد دیگری را که محترم است و باید حقوق وی رعایت می شده را مورد تمسخر قرار داده است و در نتیجه کسب رضایت و جلب حلالّیت وی لازم است. جهنمیان می پرسند که این دور از رحمت، حال و وضعش چیست؟ و چه کرده که به این عذاب دچار شده که ما با همه گرفتاری های خود، از آن در زحمتیم؟ گویند: این دور از رحمت کارش مسخرگی و ادای این و آن در آوردن بود و می نگریست هر کلام زشتی که می دیدید ادای آن را در می آورد.2 ماخذ: 1 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،شیخ صدوق ترجمه غفاری، ص 286.
دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:مسخره کردن دیگران ,مومن,رسول اکرم (ص ,امام صادق (ع),حق الناس,دوزخیان , جهنم,, :: 5 PM :: نويسنده : محمد منصور آدمی هیچگاه نباید از احترام مردم خیلی ذوق زده شده و دل خوش شودچون بسیار پیش میاد که با کوچکترین بهانه یا حتی بدون بهانه این احترام رنگ می بازد و از بین می رود نقل است روزی : چرچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر bbc برای مصاحبه میرفت. "گور بابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اينجا منتظر میمانم!"
روايت شده است در حدود ٧٠٠ سال پيش، در اصفهان مسجدي بزرگ ميساختند. اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده کاري ها را انجام ميدادند. پيرزني از آنجا رد ميشد وقتي مسجد را ديد به يکي از کارگران گفت: فکر کنم يکي از مناره ها کمي کجه! کارگرها خنديدند. اما معمار که اين حرف را شنيد، سريع گفت: چوب بياوريد! کارگر بياوريد! چوب را به مناره تکيه بدهيد. فشار بدهيد. فششششششااااررر...!!! و مدام از پيرزن ميپرسيد: مادر، درست شد؟!! مدتي طول کشيد تا پيرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعايي کرد و رفت... کارگرها حکمت اين کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسيدند؟! معمار گفت: اگر اين پيرزن، راجع به کج بودن اين مناره با ديگران صحبت ميکرد و شايعه پا ميگرفت، اين مناره تا ابد کج ميماند و ديگر نميتوانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاک کنيم... اين است که من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم ! به قول خودمون علاج واقعه قبل از وقوع
مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند . روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید . عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم
لالایی زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. زاهد گفت: مال تو کجاست؟
وقتی موبایلتون زنگ می خوره همه گوش هاشون تیز تیز می شه؛ وقتی تلفن خونه زنگ بخوره همه خودشون رو میزنن به کر بودن ...
دیدید وقتی دو ساعت درس میخونی ساعت رو نگاه می کنی میبینی نیم ساعت گذشته! اما وقتی نیم ساعت میای پای کامپیوتر ساعت رو نگاه می کنی می بینی دو ساعت گذشته؟!
دقت کردین اون تفریحاتی که تو فرجه امتحان ها به ذهن آدم میرسه تو تابستون به ذهنش نمیرسه !! شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 2 PM :: نويسنده : محمد منصور
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و... آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد! گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟ پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
ﺍﻭﻟﯿﻦﺻﺒﺢﻋﺮﻭﺳﯽ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ، ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭﻣﺎﺩﺭﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ. ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽﺑﻪﻫﻤﺪﯾﮕﺮﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ نتوانست خود را كنترل كند ﻭ ﺩﺭﺍﯾﻦﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ. ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺳﺎﻟﻬﺎﮔﺬﺷﺖﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ. ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ، ﭘﺪﺭﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ، ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ. ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯﺍﻭﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﭼﻮﻥﺍﯾﻦهمانی است ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ تقدیم به آرزویم، بهار زندگیم به مناسبت تولدش
!
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اعتماد کند، تندرستی و توانگری زیرا در تندرستی ناگاه او را بیمار بینی و در توانگری ناگاه او را تهیدست .
علی (ع) حکمت426 نهج البلاغه پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:تندرستی,بیماری, توانگری, تهیدستی ,علی (ع), نهج البلاغه,, :: 10 AM :: نويسنده : محمد منصور تو دنیا یکی هست که فقط برای تو نفس می کشه...!!!!!!!! اون هم دماغته
فقط با دوست می توان قهر کرد چون غریبه که ناز مارا نمی کشد عجب روزگاری است!!! این روزها گویا که انسان ها بدست هم پیر می شوند نه به پای هم !!؟
این روز ها اگه ساکت بمونی به حساب جواب نداشتن شما می گذارند هیهات اگه بفهمند که داری چه جونی می کنی تا ........احترامشون رو نگه داری
این روز ها خیلی ها رو مبینی که از دور می درخشند اما جلو تر که اومدند ؟ می بینی که!! درخششون از شیشه خورده هاشون است .
خواب شيرين داره اين بچه گربه يا داره خواب شيريني مي بينه ؟
نقل از سايت تك ناز غضنفر یه تیکه یخ رو گرفته بود دستش و نگاش می کرد، دوستش گفت: چی رو داری نگاه می کنی ؟ غضنفر گفت: داره ازش آب می چکه ولی نمی دونم کجاش سوراخه!!
به غضنفر می گن: کامپیوتر بلدی ؟ میگه: تا حدی. میگن: بیا روشنش کن. می گه: دیگه نه تا اون حد.
طرف با کت و شلوار تو خونش نشسته بود . بهش گفتن: چرا کت پوشیدی؟ میگه: آخه شاید مهمون بیاد. میگن : خوب چرا زیر شلواری پوشیدی ؟ می گه : خوب شاید هم نیاد.
يك روز هارون الرشيد و بهلول به حمام رفتند. در ضمن شستشو هارون از بهلولپرسيد:اگر من برده بودم تو به چه قيمتي حاضر ميشدي مرا بخري ؟ بهلول فكريكرد و پاسخ داد:10دينار!!!!
هارون داد زد:چه مي گويي مردك ديوانه!!!!!قيمت لنگي بر كمر بسته ام از10 دينار بيش تر است!! بهلول خنديد و گفت:منظور من هم قيمت لنگ توست و گرنه خودت 1 دينار هم ارزش نداري!!!!
لیال بی متال
پائولین پاتر ( Pauline Potter ) زن ۴۷ ساله آمریکایی از ساکرامنتو ( Sacramento ) ایالت کالیفرنیا (California ) با ۲۶۱٫۷ کیلوگرم هم اکنون چاق ترین زن جهان می باشد. پائولین پاتر :: Pauline Potter وی می گوید:دلیل اینکه با رکوردهای جهانی گینس برای ثبت رکوردش تماس گرفته این است که شاید متخصصی داستان زندگی وی را خوانده و در کم کردن وزنش به او کمک کند.
نقل از سایت جالب ترین خبر های دنیا
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:چاق ترین زن دنیا, :: 7 PM :: نويسنده : محمد منصور
قالَ امام سجاد ( علیه السّلام ): منبع : اصول کافی ٬ ج٢ /ص١۴٨ ٬ حدیث٣. شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 7 PM :: نويسنده : محمد منصور
روزهای آخر خرداد بود عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه بچهها را تشويق ميکرد که دور هم جمع شوند. او می گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله. و ...
به این میگن خپل درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید. وبلاگ من مو ضوع خاصی ندارد ضمن تشکر از دیدار شما عزیز میهمان امیدوارم مطالب وبلاگ مورد توجه و استفاده شما قرار بگیرد و از بیان نظرات خود در راستای بهبود آن دریغ نفرمائید. آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|